آدم هر روز داره فکر می کنه و تصاویر مختلف توی ذهنش ثبت می کنه.من هر روز از خودم می پرسم: الان کجای زندگیم وایسادم؟چکار دارم می کنم؟ بدش دوباره شک میکنم به اینکه سوال درست پرسیدم یا نه.اینکه آدم فکر کنه همه زندگیش و آدمهایی که دوست داره رو رها کنه و بره تنها یه جای دور کمی وحشت آور؛ چون ما آدم های ادمه دادن یه کار تکراری به هر چیزی ترجیح می دیم.مثلا ترجیح می دیم تو خونه باشیمو یه کار تکراری انجام بدیم تا اینکه وارد دنیای ناشناخته بیرون بشیم.ترجیح می دهیم یه رابطه ناسالم ادامه بدیم ولی تموم نشه و ما وارد رابطه جدیدی که هیچی ازش نمی دونیم نشیم چون چیزهای جدید همیشه ترسناک به نظر می رسن آدمهای جدید ترسناک به نظر می رسن.ترجیح می دهیم شغلی که دوسش نداریم ادامه بدیم چون بیکار بودن و وارد دنیای جدید شدن ترسناک.ما آدمها به اینکه روزمرگی ها رو ادامه بدیم عادت  می کنیم و ترجیح میدیم عذاب نرسیدن به رویاهامون تحمل کنیم ولی از جای گرم و دنجی که توش هستیم بیرون نریم.آره کاری نکردن و یکجا موندن راحت ترین کار توی دنیاست.


پ.ن. یه شب خواب دیدم که یک دختر دارم .وقتی اعظم اسمش ازم پرسید گفتم هنوز اسم نداره اما توی ذهنم گفتم اسمش می ذارم نیلگون.شاید اگه یه روزی دختری داشتم اسمش گذاشتم نیلگون .


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها